
پرانتز و بازگشت به کلک خیال فارسی
مدت مدیدی بود که از ادبیات گمانهزن فارسی دور مانده بودم و تقریباً هر چه میخواندم، چه کوتاه و چه بلند، انگلیسی بود. کمکم این دوری به عادت بدل شد؛ آنقدر که وقتی سراغ کتاب جدیدی میرفتم، ناخودآگاه دستم به سمت نویسندگان انگلیسیزبان میرفت و به مرور بین من و آثار منتشرشدهٔ این ژانر به فارسی فاصلهای شکل گرفت. فاصلهای که جایزهٔ پرانتز بعدها، و به شکلی غیرمنتظره، بسیار کوتاهش کرد و مرا به جهان خیالانگیز فارسی برگرداند.
در آن دوره مطالعهام به فارسی به ادبیات جریان اصلی و ناداستان منحصر میشد. گویی ناخودآگاه خودم را از بخشهایی از ادبیات کنار کشیده بودم. نه این که انگلیسی خواندن، به قولی، باکلاس باشد یا فارسی را نپسندم. موضوع برای من نه برتری زبانی است و نه نمایش تفاخر. چنین انگیزههایی هرگز در میان نبوده. ما وقتی به آن دوران نگاه میکنم، یکی از دلایل مهم این قهر ناخواسته را این میدانم که تا مدتها آثار تألیفی ژانری فارسی با سطح و فنون روایی و پرداخت ادبی ادبیات مغربزمین فاصله داشتند و آن جذابیتی را که در نمونههای خارجی میدیدم، کمتر برایم زنده میکردند. از سوی دیگر، خواندن آثار ترجمه شده هم آن لذت درک دست اول از روایت و مقصود نویسنده را نداشت. نه این که ترجمهها همیشه بد یا نارسا باشند، اما بارها پیش میآمد حس کنم چیزی از اصل کم شده، لحن جابهجا شده یا نکته یا لطیفهای ظریف از دست رفته است و مترجم نتوانسته آنگونه که باید پیام نویسنده را منتقل کند.
در نتیجه، از ادبیات گمانهزن فارسی همان قدری میخواندم که حلقهای از دوستان نزدیک تألیف یا ترجمه میکردند؛ گروهی از مشتاقان و پرچمداران ادبیات گمانهزن که آن موقع نام ع.ت.ف بر آن گذاشته بودند. (هنوز واو وحشت جای خود را در آن سرنام باز نکرده بود.) بخشی از پیوند من با این ژانر هم به لطف همان رفاقت و دسترسی گاه پیش از انتشار به نوشتههایشان بود؛ امتیازی که برایم نوعی لذت کشف زودهنگام اثری خواندنی را به همراه داشت. برخی از آن نوشتهها توفیق نشر پیدا کردند و برخی هم فرصت انتشار نیافتند، چون به هر حال از زیر تیغ ممیزی نمیگذشت. با این حال، چه منتشر شدند و چه نه، همان تبادلهای دوستانه مرا نیمبند به این قلمرو ادبی وصل نگه میداشت.
اما دو رویداد این رویه را تغییر دادند و باعث شدند دوباره به ادبیات گمانهزن فارسی نزدیک شوم. نخستین رویداد همکاری با «مسابقهٔ داستاننویسی راما» بود؛ رقابتی که چهار دورهاش به ابتکار و همت ضحی کاظمی، با محوریت داستانهای کوتاه گمانهزن، برگزار شده و در دو دورهٔ اخیرش نیز در همکاری با «فضای استعاره» داستانهای برگزیده در همین وبسایت منتشر شده است. ورود به روند داوری و خواندن آثاری که از گوشهوکنار ایران میرسیدند، مواجههٔ دوبارهای بود با گمانهزن فارسی از نویسندگان جوانی که شاید نامشان هنوز جایی ثبت نشده بود، اما قلمشان خیالورز بود و امیدبخش. گرچه این رقابت بهطور خاص به نوقلمان یا کسانی که هنوز اثر منتشرشده ندارند اختصاص دارد، اما تعداد آثار دریافتی و مهمتر از آن کیفیت برخی از نوشتهها، نشانهای بود از این که زیر پوست ادبیات فارسی چیزی در حال جوشیدن است؛ جریانی که شاید از چشم محافل رسمی دور بماند، اما پرشور و امیدوارکننده است.
«جایزهٔ ادبی آکادمی پرانتز» دومین رویداد مؤثر بود؛ جایزهای که به سرکردگی و علاقهٔ شخصی جهانگیر شهلایی و جمعی از مشتاقان ادبیات گمانهزن شکل گرفته و اکنون داوری سومین دورهاش در جریان است. پرانتز از همان آغاز نشانههایی از جدیت و برنامهمندی داشت؛ گویی کسانی که آن را بنا گذاشتند، هم آگاه به خلأ موجود بودند و هم مصمم به پر کردنش. برای من، این جایزه از چند جهت اهمیت پیدا کرد و عملاً تبدیل شد به نقطهٔ عطفی در بازگشت به ادبیات خیال فارسی.
دلیل اول، ضرورت پاسخ به این پرسش است که با وجود جوایز ادبی متعدد، آیا واقعاً لازم بود جایزهٔ دیگری هم مخصوص ادبیات گمانهزن شکل بگیرد؟ پرسشی که شاید در نگاه نخست بدیهی یا حتی تکراری به نظر برسد، اما برای من پاسخش بیهیچ تردیدی مثبت است. علت این ضرورت تنها این نیست که گونههای گمانهزن در ایران هنوز هم از سوی محافل به اصطلاح جریان اصلی جدی گرفته نمیشوند؛ مسئله عمیقتر از این حرفهاست.
بخشی از این بیاعتنایی ریشه در این نگاه دارد که در بسیاری از آثار گمانهزن، بیشتر به ایدهها و مؤلفههای تخیلی پرداخته میشود و جنبههای ادبیِ روایت، شخصیتپردازی یا زبان داستاننویسی مغفول میماند. البته این نگاه تا حدی درست است، اما مگر همهٔ داستانهای جریان اصلی از نظر ادبی غنیاند؟ مگر آنجا هیچ ضعف ساختاری یا فقر تخیل پیدا نمیشود؟ گاهی انتظاری که از ادبیات گمانهزن میرود، چنان سنگین و یکجانبه است که انگار این گونهٔ ادبی باید همزمان هم «ادبی»تر باشد و هم «تخیلی»تر؛ انتظاری که شاید از خود ادبیات جریان اصلی خواسته نمیشود. ضمن این که مقاومت جریانهای سنتی علم و هنر در برابر گونههای نوظهور تازگی ندارد. این میراثی قدیمی است: هر آنچه دیرتر میآید، سختتر هم پذیرفته میشود. البته طبیعی است که جریانهای قدیمیتری که بسیار پیشتر شکل گرفتهاند جای پای محکمتری داشته باشند. پس هر قالب تازهای ناچار است زمانی در حاشیه بماند تا جایی برای خود باز کند.
در چنین فضایی، وجود یک جایزهٔ یا حتی چند اختصاصی نه تنها ضروری است، بلکه میتواند بخشی از این تأخیر تاریخی را جبران کند و به ادبیات گمانهزن تریبونی بدهد که از آن محروم مانده بود. پس به نظر میرسد ادبیات گمانهزن، برای پیشروی و تثبیت جایگاهش، بیش از هر چیز به محرک جریانساز خودش نیاز دارد؛ نیرویی که نه از بیرون، بلکه از دل همین جامعهٔ کوچک پرشور برآید. پرانتز در واقع ادامهٔ طبیعی چند رویداد ارزشمند در این حوزه بود؛ از جمله «جایزهٔ هنر و ادبیات گمانهزن» و «جایزهٔ ادبی نوفه» که هر کدام در زمان خودشان چراغی روشن کردند. اما شوربختانه نپاییدند. پرانتز اما درست در لحظهای آمد که خلأ آن رویدادها محسوس شده بود و توانست جای خالیشان را پر کند.
نظر شخصیام این است که حتی اگر آن جایزهها هم ماندگار بودند، باز افزوده شدن پرانتز به محرکهای کتابنویسی و کتابخوانی این حوزه از ادبیات کمک میکرد، چرا تعدد رویدادها و جوایز از ارزش هیچکدام کم نمیکند. ادبیات گمانهزن به دیدهشدن نیاز دارد، به تداوم نیاز دارد، و به رویدادهایی که مخاطب را به سمت آن سوق دهند و نویسنده را دلگرم کنند که تلاشش دیده و خوانده میشود.
برای نمونه، اگر نگاهی به خارج از ایران بیندازیم، میبینیم که مثلاً در ایالات متحده به تنهایی - دستکم بر اساس یکی از روایتهای آماری - بیش از دویست و پنجاه جایزهٔ ادبی فعال وجود دارد که نزدیک به یک دهم آنها بهطور مستقیم به ادبیات گمانهزن اختصاص دارد. البته آمار بسته به منبعی که به آن رجوع میشود کمی تفاوت دارد، اما اصل ماجرا روشن است: وجود چندین جایزهٔ همزمان نه فقط عجیب نیست، بلکه نشانهٔ بالندگی و نیروی محرکهٔ یک حوزهٔ ادبی است. تعدد و تداوم این رویدادها، همراه با انعکاسشان در اخبار و شبکههای اجتماعی، نقشی تعیینکننده در پویایی ادبیات، رونق بازار کتاب و تشویق نویسندگان به ماندن در مسیر نویسندگی دارد. پرانتز نیز میتواند و باید یکی از این نقاط اتکای جریانساز باشد؛ نقطهای که هم برای مخاطب جذابیت ایجاد میکند، هم برای نویسنده انگیزه، و هم برای کل این قلمرو ادبی نشانی از استمرار و جدیت.
دلیل دیگری که پرانتز را برای این حوزه ضروری و ارزشمند میدانم، نحوهٔ داوری آن است. به جای یک هیئت داوری ثابت یا جمعی محدود که معمولاً هر سال با تغییرات اندک تکرار میشوند، پرانتز تصمیم گرفته تکیهگاه خود را بر جامعهٔ علاقمندان همین قلمرو بگذارد. در عمل، کثیری از هواداران و خوانندگان جدی ادبیات گمانهزن را به خواندن و ارزیابی آثار فرامیخواند و همین بدنهٔ گستردهٔ داوران است که به قضاوت مینشیند. برای این کار هم سازوکاری طراحی کردهاند که نه تنها کارآمد است، بلکه امکان مشارکت واقعی و مسئولانهٔ داوران را فراهم میکند.
در سه دورهٔ برگزاری این جایزه، بهطور میانگین حدود هشتاد نفر در هر دوره بر صندلی داوری نشستهاند؛ عددی که شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد، اما وقتی به گسترهٔ سلیقهها، پیشزمینهها و تجربههای متفاوت این افراد فکر کنیم، معنای واقعیاش روشن میشود. این حجم از داوران باعث میشود وزن نظر یک جمع محدود، کمتر در نتیجهٔ نهایی اثرگذار باشد و رای نهایی ترکیبی از دیدگاههای متنوع و گاه متضاد باشد. حسن بزرگ این روش در این است که دامنهٔ سلیقهها را گستردهتر میکند و از تکصدایی جلوگیری میکند؛ همان مشکلی که بسیاری از جوایز ادبی در آن گرفتار میشوند. از سوی دیگر، تاثیر روابط شخصی به شکل ملموسی کمرنگ میشود.
دلیل سومم جدیتی است که در تداوم، کیفیت و نحوهٔ برگزاری پرانتز دیده میشود؛ جدیتی که شاید در نگاه نخست ساده به نظر برسد، اما در عمل مهمترین نشانهٔ دوام هر رویداد فرهنگی است. بسیاری از جوایز ادبی، بهویژه آنهایی که با انگیزههای شخصی یا جمعهای کوچک آغاز میشوند، معمولاً پس از یکی دو دوره دچار فرسایش میشوند یا نظم اجراییشان فرو میریزد یا آن شور اولیهای که آغازگرشان بوده به مرور خاموش میشود. اما در پرانتز برعکس، با هر دوره نشانههای بیشتری از استحکام دیدهام. برایم علامتی روشن است که پرانتز در مسیر جا افتادن است.
فراتر از تمام دلایل بنیادیتری که گفته شد، دلیل شخصیتر هم دارم؛ این که پرانتز مرا با ادبیات گمانهزن تألیفی فارسی آشتی داد و باعث شد خواندههایم از نوشتههای درخشان حلقهٔ دوستان فراتر برود و آثار فوقالعاده خوب دیگری از این دنیای خیالانگیز را بخوانم. دریافتم از چه آثار برجستهای غافل بودهام. شاید همین کشف دوباره، ارزشمندترین هدیهای بود که این جایزه میتوانست به من بدهد.
پرانتز برای من تنها یک جایزه نیست؛ نشانهای است از اینکه ادبیات گمانهزن فارسی نهتنها زنده است، بلکه در آرامش و پشتکار، راه خودش را پیدا کرده و در حال بالیدن است. اگر این جایزه بتواند این مسیر را ادامه دهد و هر سال نویسندگان بیشتری را به نوشتن و خوانندگان بیشتری را به کشف کردن دعوت کند، شاید سالهای بعد از آن با عنوان رویدادی کوچک و مشتاق یاد نشود، بلکه بهنام جریانی اثرگذار در تاریخ ادبیات معاصر فارسی ثبت شود.
امیر سپهرام
بنیانگذار و گردانندهٔ وبگاه فضای استعاره