خواننده‌ی سمج: دردِ دل‌های یک طرفدار ادبیات

خواننده‌ی سمج: دردِ دل‌های یک طرفدار ادبیات

۱۵ فروردین ۱۴۰۳
یادداشت

آرش میراحمدیان - من یک طرفدارم، عاشق خواندن، به‌ویژه ادبیات. بعضی‌ها بهم می‌گن خواننده‌ی سمج. چون دوست دارم موقع خواندن داستان، زیر و بم متن را درآورم و بفهمم نویسنده چی‌کار کرده، و برای هر جمله‌ی داستان یک چرا توی ذهنم دارم که توی همان متن به‌دنبالش می‌گردم و انتظار دارم نویسنده -حداقل- به چندتای آن‌ها جواب خوبی داده باشد.

من یک خواننده‌ی سمجم، تنها عضو اتاق خودم، و موقع مطالعه فقط متن است که می‌تواند من را تا آخر با خودش بگیرد و یا بگذارد حواسم پرت شود. خودم را عضو هیچ دسته‌ی خاصی نمی‌دانم و به‌نظرم هر کسی که با کلمات سر و کار دارد، لایق احترام است. ایرانی و خارجی و ژانری و غیر ژانری را کنار هم می‌خوانم چرا که همه‌ی این‌ها ادبیات‌ند، و وقتی می‌شنوم نویسنده‌ای در جواب نقدی بر کتابش سعی کرده با پناه بردن به ادبیات ژانری و این‌که نباید با باقی «ادبیات» مقایسه شود، به‌عنوان طرفدار ادبیات و هرچی که خواندنی است، بهم بَرمی‌خورد.

ما در ادبیات ایران و بین نویسنده‌های مهمی در دهه‌های قبل از ۸۰ کارهای خوبی داریم که می‌شود آن‌ها را به‌عنوان کار گمانه‌زن بررسی کرد. مثلاً «ترس و لرز» غلامحسین ساعدی که به‌نظرم یکی از درخشان‌ترین نمونه‌های ادبیات وحشت است. عناصر وحشت داستان‌های این مجموعه به‌خوبی از دل ترس‌های واقعی مردم ایران بیرون آمده‌اند. کافی‌ست قصه‌‌‌ پنجم را بخوانید و ببینید که چه‌طور ما را یاد وحشت و تعلیق لاوکرفتی می‌اندازد. منظور این نیست که نویسنده‌های غربی را ول کنید و به ادبیات غنی فارسی برگردید، اما فراموش هم نکنیم که ما همچین نمونه‌های درخشانی داریم و خواننده‌ی سمج نمی‌تواند موقع خواندن داستانِ ترسناک ایرانی که از روی دست نویسنده‌های معروف خارجی نوشته شده به راحتی بگذرد و بگوید خب ادبیات ژانری تازه پاگرفته و نباید بهش سخت بگیریم.

درون‌مایه‌های گوتیک و فانتزی تاریک در ترکیب با طنز تلخ مخصوص بهرام صادقی را در رمان «ملکوت» داریم، یا معصوم‌های هوشنگ گلشیری فقط چندتا از کارهای خوب ادبیات ما هستند که می‌شود با عینک گمانه‌زن هم به آن‌ها نگاه کرد. حالا فکر کنید این‌ها فقط بخشی از کارهایی هستند که خواننده‌ی سمجی که گمانه‌زن دوست داشته هم به سراغ‌شان رفته، و هنوز کلی کار دیگر توی قفسه‌ها مخفی مانده‌اند. این یادآوری‌ایست برای ما تا از ادبیاتی که پشت سر گذاشته‌ایم -و بعضاً تلاش‌هایی هم برای نادیده گرفتن‌شان شده- به راحتی نگذریم.

وقتی ایده پرانتز را شنیدم، بیش از هر چیزی فکرم به آینده رفت. به پتانسیل‌هایی که این آکادمی دارد و چه‌طور می‌شود فراتر از متن -یا استعاره‌ها را بگذاریم کنار- فراتر از یک جایزه‌ی ادبی ساده باشیم.

حدود بیست‌سال از تشکیل گروه ادبیات گمانه‌زن یا همان آکادمی فانتزی می‌گذرد که اولین جایزه‌ی هنر و ادبیات گمانه‌زن در ایران را بناگذاشتند. این گروه به معنی واقعی جریان‌ساز بود، فعالیت‌هایشان به نتایجی رسید که شاید اینجا جمع شدن من و شما هم همچنان ریشه‌ای در آن واقعه تاریخی دارد. چند نفر از اعضای پایه همان گروه هم در این جمع حضور دارند، نویسنده، مترجم، علاقه‌مند (خواننده سمج). بعد از آن هم گروه‌های دیگری جمع و پخش شدند، جایزه‌هایی داده شد و در این میان بودند جمع‌هایی که تأثیر بیرونی هم داشتند و فقط دورهمی نبودند.

متاسفانه قبیله‌گرایی باعث می‌شود تا بیشتر فعالیت‌های خوبی که در این زمینه انجام می‌گیرد هم در خفا بمانند. که همین مورد هم باعث می‌شود ما نقد واقعی روی کتاب‌ها نداشته باشیم. حرف‌ها در حد ریویوهای ساده‌ای توی گودریدز می‌مانند و به وضعیت ساکنی توی ادبیات می‌رسد که دیگر کار تازه‌ای از نویسنده در نمی‌آید و همه‌ش همان حرف‌های تکراری‌ست. امیدوارم پرانتز بتواند بستری باشد برای شنیدن صداهای تازه و کنار رفتن این پرده‌ی شرم و حیا بین خواننده و نویسنده برای باز شدن راهی برای گفتگو. البته شاید بعضی‌ها با این وضعیت مشکلی نداشته باشند و این را خوب هم بدانند. اما این چرخه‌ی گذاشتن کتاب روی کتاب و دیوار ساختن و نشستن پشت آن، نمی‌تاند به آینده‌ی خوبی منجر شود. مطمئنم که دیر یا زود، منتقدانی (خواننده‌های سمجی) پیدا می‌شوند که نوری روی این دیوار روشن کنند و معلوم شود که دیوار روی یک سوزن ایستاده. آن روز دیوار فرو می‌ریزد، اما قطعاً کتاب‌هایی آن‌قدر قوی هستند که از زیر این آوار سالم بیرون کشیده شوند. شاید فقط یکی از این بازمانده‌ها جریان‌ساز آینده باشد.